طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

حال این روزهایم

سلام قشنگترین واژه زندگیم عزیزم مامان قشنگم این روزا خیلی دلتنگی عزیز و خاله های شمالی رو دارم دلم لک زده برا اونجا این غربت و غریبی و و ادمای اینجا خیلی ازارم میده حرفاشون برخورداشون سردی رفتاراشن عذاب اوره برام طاهای مامان تو هم خدارو شکر این روزا دیگه شیر تو فراموش کردی غذا و میوه عالی میخوری دیشب با بابایی رفتیم خرید کت و شلوار  و کفش اما چیزی پسند نشد ایشالله امشب قراره بریم ببینم میشه برا بابایی خرید رد باب دلم این روزا کمتر میزارمت بابایی برتت پایین اخه اونجا میری بهانه گیری میکنی و نمیخوام بد عادت بشی و از طرفی هم برخوردای اینجا خیلی اشفتم کرده اما وجود تو وباباییی بهم دلگرمی میده و ارامش خیلی دلم شکسته مامانی اشکام تو چشام ...
28 آذر 1392

ارزویم مادر

پسرم تاج سرم واقتی این فرق گذاشتن بین ما رو میبینم خیلی دلم میگیره بغض راه گلومو میبنده اشکامو اروم پاک میکنم بدون اینکه کسی بدونه و ببینه این بغض غریب که همش درگیرشم رو فقط خدا میدونه من از این ادما دروغاشون و فرق گذاشتناشون و غیبت کردناشون خسته شدم فقط از خدا امید دارم یه روزی روزگاری اشکامو پاک کنه و بگه تنها نیستی
21 آذر 1392

حرف های شیرین طاها جیگرم

ماما جی  یعنی مامان جون بابا جونی  یعنی بابا جون عمع جون اینو خیلی تند میگی و خیلی بامزه همه میخوان بخورنت عسیس یعنی    عزیز مادی   یعنی مهدی ججاد   یعنی سجاد با     یعنی بالا دوچ   یعنی  دوغ رانو     یعنی رانی انی   یعنی انار میوز    یعنی موز کاله   یعنی خاله توچ   یعنی توپ پاتو   یعنی پتو الالا    یعنی لالا کوکو   یعنی شکلات کویی کویی  یعنی وقتی خوشحالی اینو میگی منم هنوز در حال تجسسم ببینم معنیش چیه خوجه و جی جی یعنی گوجه ...
20 آذر 1392

طاها و خرس مهربونش

سلام گل قشنگم خوبی مامانم   خوب پسرم امروز دقیقا 8 روزه از شیر گفتمت الهیییییییییییی خیلی راحت و اسون گرفتمت چون پسر خوبی بودی و هستی و گریه نکردی عزیزم مامان قربونه اون مهربونیات بشه واییییییییییییی مامانی چه چیزای خوشمزه ای من میخوامممممممممم خوب فعلا بزا برانداز کنم هنوز به خوشمزه هاش نرسیدم اخیششششششششششش چه حالی میده  با خرس مهربون بازی کردن الانم در حال فکرم لطفا مامانی مزاحمم نشو خوب بزا ببینم خرس مهربون حالت خوبه لالا که نشدی دارم بهات بازی میکنم جان چیزی گفتی خرسی جون بیا با هم تی وی ببینیم هوراااااااااااااااااااا دارم با خرسی بازی میکنم اخ انگار خرس مهربونم لالا داره اره خرسی...
20 آذر 1392

طاها و حرف زدن با بابایی

سلام بابایی جونم خوبی عزیزم من خیلی دوست دارم اگه هر شب منو بغل نکنی و باسی باسی نکنی گریه میکنم اخه بابایی  من فقط شبا میتونم ببینمت بابایی عزیزم 30 دی تولدمه مامانم بهم گفته واسم برنامه ها داری به مامانی نگی هااااااااااا من گفتم بهت که دستتو خوندم خوب من میشم 2 ساله دیگه بزرگ میشم مرد کوچک شما میشم بابا جی من پسری خوبی شدم مامانیرو اذیت نمیکنم فقط یه کاری که میکنم اینه که میرم همه چیز برمیدارم و میریزم مامانی هم طفلی باید پشت سرم هی بدو بدو کنه ازم بگیره اخه من الان رفتم دی وی دیرو از تو میز تی وی برداشتم سیم برقشو گرفته بودم حالا بکش که میکشم یهویی مامانی منو دید منم دیگه تریپ فرار برداشتم حالا بدو  بدو مامانی طفلی تا رفت یه...
18 آذر 1392

اینم گلی که قول دادم

اهاییییییییییییییییییییی بابایی یادت باشه به وبلاگه مامانی هم سر بزنی هااااااااااااااااااااااااا بابایی من امروز از مامان خواهش کردن این گل طبیعی خوشگل بزارن وبلاگه من اسم این گل بنت قنوسول هستش ای یه گل عربیه ببنین چقد خوشگله این گل برگاش قرمز متولد میشه بعد به مرور سبز میشه این گل جاش ارو اپن خونمون نیست هاااااااااا مامانم بخاطر اینکه نور کافی بهش بخوره تا تو عکس که میگیره روشن بیفته خاله ها لطفا نظر بدین نی نی گولی طاها ...
17 آذر 1392

سومین روز از شیر گرفتن قند عسلم

سلام گل قشنگ سلام همنفسم خوبی طاهای مامانی خوبی عزیزم گرمای وجودم امروز سومین رو ز از شیر گرفتنه خدا رو شکر دیشب راحت تا صبح خوابیدی فقط 1 بار بیدار شدی تکونت دادم راحت تا صبح خوابیدی امروزم صبح یکم بهونه شیرتو گرفتی اما تا گفتم طاهایی مامانی شیر میخوایی انگار فهمیدی که دیگه نمیشه خندید و گفتی مامانی به به یعنی غذا الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی صبحونه بهت مفصل دادم و شروع به بازی کردی ظهر هم برنج خوردی خودت اومدی گفتی ماما به به  عزیز دلمی توووووووووووووووووو حالا عکسای جدیدتو میزارم تا وقتی به سلامتی بزرگ شدی قد کشیدی ببینی که چقد شری و شیطونی کردی تو همچین روزایی اینجا سویچ گرفته بودی دستت به دیوار تکیه ...
14 آذر 1392

طاهارو از شیر دارم میگیرمممممممممممممم

سلام مامانی 2 روزه از شیر گرفتم همون دیوز نق نق کردنات شروع شد دیشب با ا بابا یی رفتیم بازار بردیمت پارک بازی میکردی اما بازم حواست پی شیرت بود گوگولی مامان دیروز حالتم خوب نبود همش بی حال بودی منم نگرانت بودم خیلی حواسم بهت بود همیشه نق میزدی گریه میکردی و میگفتی ماما جی جی الهی مامان بمیره ولی تو دیگه بزرگ شی مرد شدی دیگه باید شیر بزاری کنار قربونت برم من تو هم عصبانی هی منو منو دعوا میکردی صورتت نگاه میکردم  جیگرم کباب میشد با اون نگاه معصومانت نیگاه میکردی میدونم درخواست شیر داری اما گلم مجبورمممممممممممممممممم مرد کوچک من شب که خوابوندمت اولش خوب یعنی 2 ساعت راحت خواب بود ی اماااااااااااااااااااااااااااااااا امااا...
13 آذر 1392

طاها و شیطونیاششششششششششششششش

سلام مامان جونم خوبی گل قشنگم شیطون مامان دیشب با بابایی و همکارا رفتیم شام بیرون براسان من برا اولین بار بود میرفتم خوب بود شب هم که بود من عاشق چراغونیاش شدم تو هم که عزیززززززززززززززززززززززززززم کلی شیطونی کردی بلا پایین دویدید پر بود از گربه های چاق و چله خوشگل موشگل تو هم هی داد میزدی پیشی بیااااااااااااااااااااااا پیشی بیاااااااااااااااااااااااا ما کلی خوش گذروندیم شام سفارش دادن خوردیم تو اصلا نمیخوردی چشمت به بیرون بود عزیزم دنباله پیشی ها بودی ههههههه ررفته بودی تو یه الاچیق  دیگه جا یه خانواده دیگه اونا هم هی باهات بازی میکردن بهت خوراکی داده بودن حالا عکساتو میزارم شیطون اما دیشب نتونستم ازت عکس بگیرم تاریک بود خوب ...
12 آذر 1392